معماری
خانه / سخنرانی ها / متن سخنرانی / حکمت بلاها و مصیبت‌ها ۲۵ ۱۱ ۱۴۰۱

حکمت بلاها و مصیبت‌ها ۲۵ ۱۱ ۱۴۰۱

  25     11    1401

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

اهم موضوعات:

* خصوصیات عالم ربانی

* طرح سوال در مورد لطف و رحمت خداوند

* پاسخ به فلسفه بلاها و مصیبت‌ها

* نحوه‌ی عالم آفرینش و نحوه خلقت

* حکمت بلاها و مصیبت‌ها

* بزرگترین و مهم‌ترین امتحان چیست؟

خصوصیات عالم ربانی

در این جلسه، قصد داریم بحث خصوصیات و ویژگی‌های عالم ربانی که مسئله بسیار مهمی است را شروع کنیم. در حال حاضر، تنها راه نجات کشور ما همین بحث وصل شدن به علمای ربانی است. این چیزی است که خداوند، قرآن شریف و اهل ‌بیت(ع) به ما آموخته‌اند و به غیر از این، راه دیگری نیست و سعادت ابدی فرد و جامعه در گرو همین اتصال است. راه‌های دیگر، راه‌های موقت است و نتیجه‌بخش نیست.

طرح سوال در مورد لطف و رحمت خداوند

چند هفته پیش چند سوال درباره بلاها و مصیبت‌هایی که بر سر انسان‌ها می‌آید، به دست من رسید و در جلسات قبل هم‌ یکی از دوستان حدوداً دوازده سوال پرسیده بود که اکثرشان به بلاهای آسمانی و مشکلات و مصیبت‌هایی که در زندگی بر سر انسان می‌آید، مربوط می‌شد. این زلزله‌های اخیر هم در ایران، هم در ترکیه و هم در سوریه مجددا باعث طرح سؤال توسط افرادی دیگری نیز شد که حکمت این زلزله‌ها و اینکه انسان‌ها و زن و بچه‌های بی‌گناه زیر خروارها آوار با این شرایط تلف می‌شوند و از بین می‌روند، چیست؟ در این موارد، مسئله رحمت و محبت خداوند و مسئله ظلم چه می‌شود؟!

بنابراین بهتر است در این چند جلسه‌ی آخر سال به این سوالات پاسخ دهیم که ان‌شاءالله این مسئله برای همیشه برای شما و خصوصاً سالکین حل شود.

در طبیعت و عالم آفرینش گاهی مواقع صحنه‌های بسیار دل‌خراش و دلسوز و جان‌گدازی می‌بینیم و به فکر فرومی‌رویم که اصلاً خداوند چرا این دنیا را به این صورت خلق کرده‌است؟! چرا انسان‌ها باید دچار این مصیبت‌ها شوند؟! گاهی مواقع می‌بینیم موجودات، کودکان یا حیوانات بی‌گناهی توسط حیوانات دیگر به‌طور خیلی وحشیانه دریده می‌شوند و از بین می‌روند، انسان به فکر فرو می‌رود که چرا این‌طور می‌شود! گاهی مواقع که انسان، صحنه‌های بدی می‌بیند، می‌گوید که خداوند چرا این‌ها را خلق کرده‌است، آیا این‌ها ظلم نیست، افراد بی‌گناه همین‌طور کشته می‌شوند و خدا هم هیچ کاری نمی‌کند! پس این‌جا عدالت خداوند چه می‌شود؟! این سوالاتی است که به ذهن می‌رسد و زمانی که انسان خودش دچار مشکلات شود و از نزدیک مشکلات و مصیبت‌ها را احساس کند، بدتر هم می‌شود. به‌عنوان مثال، زمانی که عزیز خود را از دست می‌دهد یا در زندگی دچار مشکلاتی می‌شود که نمی‌تواند به‌سادگی آن‌ها را حل کند آن‌موقع می‌گوید که چرا من باید این‌قدر بدبخت باشم؟ چرا باید این‌قدر دچار مشکلات شوم؟ گاهی مواقع که مشکلات پی‌درپی می‌آید، اوضاع بدتر می‌شود و می‌گوید ما یک عمر در بدبختی زندگی کرده‌ایم، چرا باید این‌طور بشود؟!

نتیجه این سوالات این می‌شود که خدای‌نکرده گاهی مواقع افراد، حرف‌های کفرآمیز می‌زنند و می‌گویند که خدا مهربان نیست، خدا ظالم است و یا این‌که می‌گویند اصلاً حساب و کتابی در کار نیست، خدایی در کار نیست که کشتار انسان‌ها، کشتار بی‌گناهان تا این حد بی‌برنامه و بی‌نظم اتفاق می‌افتد. این سؤالات پیش می‌آید و موضوع فلسفه بلا و مصیبت ذهن‌ها را خیلی به خودش مشغول می‌کند.

بنده قصد دارم در سه بخش این مسئله را ان‌شاءالله حل کنم و اگر شما یک مقدار دقت کنید برای همیشه پاسخ این سوالات داده شود. (البته ما قبلاً در این مورد صحبت‌هایی کرده‌ایم) ولی باز هم این سؤالات مطرح می‌شود و اگر خداوند بخواهد بنده قصد دارم که این مسئله را با یک بیان جدیدی برایتان توضیح دهم و برای همیشه فلسفه مصیبت‌ها و بلاها هم برای خودتان حل شود و هم اگر کسی جویای حکمت این بلاها بود، شما بتوانید پاسخش را بدهید.

پاسخ به فلسفه بلاها و مصیبت‌ها

در سه بخش به تشریح فلسفه بلاها و مصیبت‌ها می‌پردازیم.

بخش اول: نحوه‌ی عالم آفرینش و نحوه خلقت.

بخش دوم: فلسفه بلایا.

بخش سوم: فلسفه نعمت‌ها و خوبی‌ها و شادی‌های بشر.

بخش اول: نحوه‌ی عالم آفرینش و نحوه خلقت

طرح مسئله اول این است که اساسا خداوند این عالم را برای چه خلق کرده‌است؟! (مثال چیز خیلی خوبی است که انسان با مثال می‌تواند یک مطلب خیلی سنگین عقلی و فلسفی را در سطح پایین‌ بیاورد به‌طوریکه دیگران هم متوجه شوند و یکی از فلسفه‌های ذکر مثال در قرآن، نیز همین است، خداوند در قرآن مثال‌هایی زده است، در علوم قرآنی ضرب‌المثل‌های قرآن خودش یک بابی است که خداوند چه ضرب‌المثل‌هایی زده و چگونه زده شده است؟! گاهی مواقع مثل‌ها به‌قدری پایین است که شخص می‌گوید این چه مثلی است! مثلاً عنکبوت یا پشه! می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ‌مَثَلًا‌ما‌بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا»[۱] یعنی خداوند حیا نمی‌کند و خجالت نمی‌کشد از این‌که بخواهد یک مثلی در مورد یک پشه بزند، چرا؟ چون یکی از فلسفه‌های مثل‌ها همین است که مطلب خوب جا می‌افتد. حالا ما هم چند مثال می‌زنیم البته به شرطی که شما توجه داشته باشید که در مثل مناقشه نیست و زیاد در مثل تمرکز نکنید، بلکه ان‌شاءالله اصل قضیه را در ذهن‌تان جا دهید.

خداوند عالم را خلق کرده ‌است، این عالم ماده و این عالم دنیایی ما که عالم ظلمت است در مقابل عالم نور اصلاً قابل حساب نیست؛ یعنی خداوند یک عالم یا عوالمی از نور و سرور و شادی و شعف را خلق کرده‌است و در آن قسمتی از عالم نور، عالم دیگری را خلق کرده ‌است که دنیای ظلمانی و مادی یا همین دنیای ما است. این دنیای ما در مقابل عالم نور و عالم سرور و عالم شادی هیچ است و این دنیای ما دنیای ظلمت است و دنیای مادیات، دنیای جهنم و مشکلات همه این‌جا است.

برای اینکه در ذهنتان تصور کنید؛ خداوند انتهای عالم نور یک قسمت کوچک و یک گوشه‌ای را قرار داده است، یک قسمت کوچک در عالم نور درست کرده است که اسم آن را عالم مادی گذاشته است یعنی همین عالمی که ما در آن هستیم. بنابراین در مقابل رحمت خدا و لطف خدا این دنیا خیلی ناچیز است، این‌که می‌گویم دنیای مادی یعنی تمام این عالم ماده با تمام کهکشان‌هایش باز هم در مقابل آن اصلاً قابل ذکر نیست.

خداوند عالم ماده و دنیا را برای ارواحی قرار داده است که بخواهند در این عالم ماده بیایند و یک اموری را تجربه کنند، در یک اموری آزمایش شوند که روحشان کامل شود و در قسمت‌های بالاتر عالم نور بروند، عالم نور هم خودش درجه‌بندی دارد. در واقع خداوند یک محلی را مانند میدان مسابقه قرار داده است؛ کسانی که می‌خواهند رشد کنند و در عالم نور به درجات بالاتر بروند باید به این عالم ماده بیایند و زندگی کنند و تجربیاتی به دست آورند، آزمایشات، مسابقاتی و تمریناتی انجام دهند که روحشان ساخته شود تا بتوانند در عالم نور بالا بروند. بالا رفتن در عالم نور به‌همین سادگی نیست، شخص باید لیاقت کسب کند و برای کسب این لیاقت باید به این زندان بیاید و در این‌جا و در این عالم ماده تمرین کند و امتحان پس بدهد.

بنابراین این دنیای مادی و دنیای ما محلی برای آزمایش است. به این معنا که خداوند این‌جا را قرار داده است که ما بیاییم و عملیاتی انجام دهیم و در این عملیات ساخته شویم تا بتوانیم در عالم نور بالا برویم. پس هدف عالم ماده و عالم دنیا فقط این است که ما ساخته و تربیت شویم، حالا به چه صورت باید تربیت شویم؟! مراحل بسیار زیادی دارد از موجود تک‌سلولی گرفته است تا انسان‌های والامقام و انسان‌های کامل، هر کسی در این عالم امتحان می‌شود، پخته می‌شود، ساخته می‌شود تا به شرایطی که در عالم نور است، برسد.

این‌جا جهنم است؛ اسم این عالم ماده جهنم است و خداوند فرمود: هیچ‌کس از شما نیست مگر این‌که وارد جهنم می‌شود، همه وارد جهنم می‌‌شوند حتی نبی‌مکرم و پیامبران بزرگ وارد جهنم می‌شوند و در این جهنم امتحان می‌شوند و بعد بالا می‌روند و نجات پیدا می‌کنند. در واقع جهنم، همین عالم مادی است. این فلسفه امتحان است.

به‌عنوان‌مثال (برای این‌که در ذهن شما خوب جا بیفتد باید به‌اجبار مثال بزنم که البته در مثال مناقشه نیست ولی به مطلب خوب توجه داشته باشید) فرض بفرمایید یک شخصیت محبوب و بسیار بزرگ و مقدس و والا به عنوان پادشاه یک کشور با مردمش زندگی می‌کند، مردم عادی که عبارت است از همین روح‌ها، ارواح، عالم ارواح، پادشاه را می‌بینند و می‌بینند که یک عده‌ای، یک نورهایی، یک ارواحی و یک شخصیت‌هایی هستند که به این پادشاه خیلی نزدیک هستند و در بهشت و در رفاه زندگی می‌کنند و لذت می‌برند. این‌ها می‌آیند می‌گویند که آقای پادشاه ما هم می‌خواهیم بیاییم پیش شما زندگی کنیم، پادشاه در پاسخ می‌گوید: نه؛ همه این‌هایی که این‌جا آمده‌اند و پیش من زندگی می‌کنند، امتحان پس داده‌اند و اگر شما هم می‌خواهید باید امتحان پس بدهید (این داستان سرگذشت ارواح است، سرگذشت ما است که چگونه به این دنیا آمده‌ایم؟! برای چه آمده‌ایم و اگر برگردیم به کجاها می‌توانیم برگردیم؟!) خب این پادشاه به این ارواح و به این انسان‌ها گفت که اگر شما می‌خواهید پیش من ، در دربار من و در باغ خواص من زندگی کنید باید نشان دهید که من را دوست دارید. این‌ها می‌گویند که ما شما را خیلی دوست داریم برای همین خواهیم پیش شما بیاییم، ما عاشق شما هستیم. پادشاه می‌گوید: که اگر عاشق من هستید باید امتحان پس دهید تا من ببینم که آیا واقعاً عاشق من هستید یا نه، لااقل برای خودتان ثابت شود که عاشق هستید یا نیستید. می‌گویند چکار کنیم؟ پادشاه می‌گوید که شما از کشور من به سمت یک کشور دیگر که آن‌جا محل زندگی دشمنان من است، بیرون ‌روید و در آن کشور زندگی کنید و باید در آن‌جا اعلام کنید که من را دوست دارید، وقتی‌که اعلام کردید من را دوست دارید، دشمنان من شما را اذیت می‌کنند، شکنجه میکنند، آزار می‌دهند و از شما می‌خواهند که اعلام کنید که من را دوست ندارید، اگر شما پای دوستی‌تان ثابت‌قدم ماندید و در آن‌جا ثابت کردید که با تمام شرایط من را دوست دارید، وقتی‌که برگشتید می‌توانید پیش من بیایید و تا زمانی‌که ثابت نکردید که من را دوست دارید آن‌جا می‌مانید. حالا می‌خواهید بروید یا نمی‌خواهید بروید؟ در این‌جا عده زیادی می‌گویند نمی‌خواهیم برویم و یک عده هم می‌گویند که ما می‌خواهیم برویم. پادشاه هم می‌گوید خب می‌خواهید بروید، بفرمایید؛ وقتی‌که آن‌ها به آن کشور می‌روند، مشکلات باعث می‌شود که فراموش کنند که برای چه آمده‌اند. البته این پادشاه افرادی را به آن کشور می‌فرستد تا به آن‌ها بگویند که شما این‌جا آمده‌اید که ثابت کنید من را دوست دارید و پای آن بایستید که بتوانید پیش من برگردید وگرنه همین‌جا می‌مانید.

این داستانی که الان شما شنیدید، وصف زبان حال ما انسان‌ها است. ما در عالم روحانی و در عالم خدا در دارالسلام، در سرزمین خدا و در کشور خدا، ارواحی بوده‌ایم، ما آن‌جا بوده‌ایم. ارواح زیادی بوده‌اند، این ارواح طالب وصل شدن به درجات بالاتر بوده‌اند. خداوند فرمود که اگر می‌خواهید، باید به دنیا بروید، همه کسانی که به این دنیا آمده‌ایم، همه گفته‌ایم می‌خواهیم و خیلی هم آن‌جا ماندند و نیامدند و هر کس نیامد آن‌جا خلق نشد، یعنی به این دنیا نیامد، در همان عالم ارواح و عالم نور ماندند بدون این‌که مراحل و مراتب بالا را طی کنند و هر وقت آن‌ها در آن عالم بگویند که ما می‌خواهیم، باید به این عالم بیایند، به این عالم که بیایند ممکن است یک موجود تک سلولی شوند، ممکن است یک حیوان شوند، ممکن است یک گیاه شوند، ممکن است یک انسان شوند، می‌آیند و این سیر را طی می‌کنند همان‌طوری که مولوی می‌گوید:

از جمادی مردم و نامی شدم (گیاه شدن)

وز نما مردم به حیوان برزدم (حیوان شدن)

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم [۲]

آنچه اندر وهم ناید آن شوم؛ یعنی آخرین مرحله انسانیت را هم‌ پشت سر بگذارم و از فرشته هم بالاتر بروم و به دارالسلام، به سرزمین خدا بروم که در عرفان هند به آن کریشنا‌لوکا می‌گویند یعنی دارالسلام. سلام نام خدا است، دار هم یعنی سرزمین. به دارالسلام وارد شویم یعنی به سرزمین و دیار الهی و به دیار عبودیت وارد بشویم. پس این دنیا محل آزمایش و ابتلاء ما است. همه موجودات به این‌جا آمده‌اند و در حال کسب تجربیات هستند. زمانی که برای شما یک اتفاقی می‌افتد، روح شما تجربه‌ای کسب می‌کند؛ یک اتفاق خوب، یک اتفاق بد، با این اتفاق‌ها، با این مصیبت‌ها، با این بلاها، با این نعمت‌ها روح ما تجربیاتی کسب می‌کند و این تجربیات ما را برای ورود به مرحله بالاتر آماده می‌کند، اما آیا این مسئله تمام می‌شود؟ خیر این‌جا بحث بلاها و نعمت‌ها پیش می‌آید.

بنابرین ما حقیقت عالم دنیا را باید بفهمیم که الدنیا مَزرَعهُ الآخِرَهِ یعنی باید بفهمیم که این دنیا دار ابتلاء است و ما آمده‌ایم تا با این چیزها آشنا شویم.

ممکن است که فرزند شما به دلایل مختلفی از دنیا برود ‌‌(مرگ طبیعی، تصادف، بیماری، آوار، دریده شدن توسط حیوانات وحشی و…) و این مصیبت برای شما پیش می‌آید، یک موقعی هم هست که برای فرزند شما اتفاقی نمی‌افتد بلکه برای خودتان اتفاقات دیگری می‌افتد، این اتفاقاتی که در زندگی برای ما می‌افتد همه باعث ساخته شدن روح ما می‌شود.

ممکن است یک شخصی بگوید که من این‌ها را نمی‌خواهم، خب نمی‌خواهی که نباید می‌آمدی، تو خواسته‌ای که آمده‌ای، می‌گوید پس چرا من یادم نمی‌آید که من همچین چیزی خواسته باشم؟ به او بگویید، تو دیشب خواب دیده‌ای؟ (چون الان از لحاظ علمی ثابت شده‌است که همه شب‌ها خواب می‌بینم) آیا خواب شب یادت می‌آید! نه، تو خواب‌های معمولی یادت نمی‌آید، می‌خواهی اتفاقات عالم ذر و عالم الست یادت بیاید؟!

این‌که بنده گفتم مثال است؛ برای‌اینکه به ذهنتان نزدیک شود نه این‌که اینطوری بوده باشد که الان بگویید که پس چرا من هر کاری می‌کنم یادم نمی‌آید آن‌جا بوده باشم و گفته باشم خدایا من را به دنیا ببر! هر کسی در این دنیا آمده است به یک نوعی خودش خواسته است. هرچند بعضی‌ها که ذهنشان ضعیف است می‌گویند پس چرا ما یادمان نمی‌آید! ما نخواستیم بیاییم، چه کسی گفته است که ما خواسته‌ایم… این‌ها همه حرف‌های بچگانه است، نه! تو متوجه نمی‌شوی که چگونه می‌خواستی و چگونه نمی‌خواستی، خواست تو و اختیار تو به این شکل نبوده است که الآن بتوانی درک کنی.

بنده این مثال‌ها را به شما می‌گویم که موضوع را درک کنید.

آیا درخت علم دارد یا ندارد؟ آیا درخت شعور دارد یا ندارد؟ آیا درخت اختیار دارد یا ندارد؟ به چه دلیل اختیار دارد؟

مثالی که بنده در جلسه قبل گفتم؛ اگر یک درختی را بکارید و در یک متری آن آب بریزید… البته نه همه درخت‌ها، بعضی از درختانی که یک مقدار از نظر رشد معنوی رشد کرده‌اند، شما یک درختی را بکار و یک متری آن آب بریز، بعد از مدتی می‌بینی ریشه آن به طرف آب حرکت کرده است، پس معلوم است شعور دارد و می‌فهمد آب کجا است، منتهی شعور آن در حد خودش است، مثل ما شعور ندارد، او در حد خودش است و اختیار هم دارد که به یک طرف حرکت کند، یعنی شعور اگر داشته باشد اختیار هم دارد، این‌طوری نیست که بی‌اختیار حرکت کرده، نه، شعور دارد، آب را فهمیده، به طرف آب هم حرکت کرده منتهی در حد خودش. روح ما هم قبل از این‌که به این دنیا بیاییم در عالم ذر و عالم الست از خدا خواسته‌ که ما می‌خواهیم به کمال برسیم، می‌خواهی به کمال برسی؟ بله، باید به دنیا بروی. منتهی این خواسته و این انتخاب این‌طور نیست که الان بتوان فهمید، اگر الان شما بخواهید متوجه بشوید، باید یک سری مباحث فلسفی و عرفانی مطرح بشود تا متوجه بشوید. آیا کسی رفته آن دنیا را ببیند؟ بله، چه کسی می‌گوید کسی نرفته است؟ خیلی‌ها رفته‌اند؛ اولیاء خدا، بزرگان و اهل سیروسلوک رفته‌اند، آن‌جا را دیده‌اند لذا آن‌ها می‌فهمند که این موارد چگونه بوده است، چگونه ما خواسته‌ایم که به این دنیا بیاییم، چگونه ما به این دنیا آمده‌ایم و ذات ما اقتضا کرده است و ذات ما خواسته است. مجددا من یک مثال بزنم برای این‌که بهتر متوجه بشوید، قدیم‌ها این‌طور مثال می‌زدند که سنگ را که هوا می‌اندازید، به زمین بر می‌گردد، چون ذات آن اقتضا می‌کند روی خاک باشد. این اقتضاء ذات یعنی فطری است یعنی در ذات انسان‌ها میل به کمال است، اگر ذات انسان‌ها میل به کمال نداشت، به این دنیا نمی‌آمدند، به این دنیا آمدند و طالب کمال هستند. بنده این مثال را زدم برای این‌که متوجه بشوید که ما به این دنیا آمده‌ایم و در واقع خداوند این دنیا را برای کسانی خلق کرده که می‌خواهند به کمالات بالا برسند، تا به کجا بروند؟ به دارُالسَّلام، به سرزمین خدا، به لقاءالله بروند و آن‌جا به آن دنیای پر از شادی، پر از شعف، پر از علم و ابدیت و سعادت ابدی برسند. دنیا محل این است که ما ساخته بشویم و این حوادث همه برای ساخته شدن ما است.

بخش دوم: حکمت بلاها و مصیبت‌ها

در این بخش، بلاها را می‌گویم و نعمت‌ها را برای جلسه بعد می‌گذاریم. و اما بلاها و مصیبت‌ها؛ این بلاها و مصیبت‌ها برای چیست؟ برای این است که ما ساخته بشویم.

روایت داریم: “إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَهٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَه” [۳] یعنی چه؟ یعنی بلاها و مصیبت‌ها برای چهار گروه است، یک: برای کافر و ظالم، انسان‌های ظالم وقتی دچار بلا می‌شوند، برای ادب است یعنی به خاطر گوش‌مالی است، خدا آن‌ها را گوش‌مالی می‌دهد، ممکن است شخص بگوید این زلزله‌ای که آمد، هم گناهکار و هم بی‌گناه ، هم بچه و هم بزرگ زیر آوار ماندند، این چگونه است که خدا جدا نمی‌کند، بیاید بگوید خوب‌ها کنار بروند و فقط بلا بر سر ظالم‌ها بیاید، خدا جدا نمی‌کند، بلا که می‌آید همه را می‌گیرد. پس عدل و عدالت، کجا می‌رود؟ روایت می‌فرماید: بلا برای ظالم کفاره گناهان است و ادب می‌شود، برای مومن امتحان است، برای پیامبران و انبیاء درجه است، برای اولیاء کرامت است.

بنده می‌خواهم این روایت را با ذکر یک مثال بیان کنم، البته قبلاً هم این مثل را زده‌ام ولی امروز می‌خواهم این مثال را یک مقدار بیشتر باز کنم تا قشنگ در ذهن‌های شما جا بیفتد تا ان‌شاءالله برای همیشه در مورد مشکلات و مصیبت‌ها، آگاه باشید و آن را حل کنید و نگویید که “سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد“و غصه بخورید که چه شد و چرا اینچنین شد؟

آمده است که پدری پسرش را نصیحت می‌کرد، پسر به پدر گفت که پدر من را نصیحت نکن، آن چیزهایی که من می‌دانم تو نمی‌دانی. گفت چه می‌دانی که من نمی‌دانم؟ پسر دنبال الواطی و عیاشی می‌رفت، پدر می‌گفت نرو، پسر می‌گفت که تو نمی‌فهمی من چه می‌گویم.

جان پدر تو صورت خوبان ندیده‌ای         چشم سیاه وزلف پریشان ندیده‌ای

ننشسته ای به گوشه ای از درد عاشقی       وانگه ز ره رسیدن جانان ندیده‌ای

پدر گفت:

جان پسر تو سفره ی بی نان ندیده‌ای         جنگ عیال وناله‌ی طفلان ندیده‌ای

جنگ عیال وناله‌ی طفلان ز یک طرف       وآنگه زسر رسیدن مهمان ندیده‌ای

گاهی همه چیز با هم هجوم می‌آورد، تو اگر این‌ها را بفهمی دیگر خال سیاه و موی پریشان را فراموش می‌کنی. گاهی مواقع مصیبت‌ها به انسان هجوم می‌آورد، آدم باید بتواند موضوع را حل کند، بداند چه شده است و قضیه چیست.

فرض بفرمایید چهار گروه هستند به این‌ها می‌گویند که باید از میدان راه آهن تا میدان تجریش بزرگترین خیابان تهران را حرکت کنید، هر چهارراهی که رسیدید فردی یک سیلی به گوش شما می‌زند ولی در قبال هر سیلی یک سکه به طور مضاعف، یعنی اولین سیلی را که خوردید یک سکه طلا به شما می‌دهند، دومین سیلی را که خوردید چهارراه بعد دو تا سکه می‌دهند، سومین چهارراهی که خوردید سه تا، همین‌طوری به شما سکه می‌دهند، کسی که راه می‌افتد به هر چهارراه که می‌رسد از خدا می‌خواهد که یکی بیاید سیلی را بزند و دیگر از سیلی ناراحت نمی‌شود، بلا برای مومنین همین‌طور است، مومنین از بلا استقبال می‌کنند زیرا می‌دانند پشت سر این بلاها نعمت است. من می‌خواهم این مثال را اصلاح کنم که برای همه جا بیفتد، بگویند شما که از میدان راه آهن به طرف میدان تجریش حرکت می‌کنید، سر هر چهارراهی که رسیدید یکی کاری می‌کند که تو را عصبانی و ناراحت کند، اگر ناراحت شدید، چهارراه بعدی یکی دیگر، تو را دو برابر اذیت می‌کند، دقت کنید، اگر ناراحت و عصبانی شدید، چهارراه بعدی شخص دیگری دو برابر تو را اذیت می‌کند و اگر چهارراه بعد باز ناراحت شدید چهارراه بعد سه برابر تو را اذیت می‌کند!… اما اگه ناراحت نشدید و صبور بودید و به این نتیجه رسیدید که می‌توانید صبور باشید، چهارراه دوم هم امتحان می‌دهید، چهارراه سوم هم امتحان می‌دهید، چهارراه چهارم هم امتحان می‌دهید، مدام مصیبت‌ها زیاد شد و مدام به شما اهانت کردند ولی شما همین‌طوری صبور بودید، از چهارراه پنجم به بعد یک سکه طلا به شما می‌دهند و اگر شما این سکه‌های طلا را نگرفتید و همین‌طوری ادامه دادید و نه تنها ناراحت نشدید و صبور بودید، بلکه سکه را هم نگرفتید، آن بالا ما چیزی به تو می‌دهیم که اگر تمام این سکه‌ها را هم جمع کنید یک صدم آن هم نشود، یک نفر هست همان چهارراه اول که یک اهانت دید عصبانی می‌شود و شروع می‌کند به بد و بیراه گفتن، بسیار خب چهارراه بعد دو برابر اذیت می‌شود، چهارراه بعد سه برابر اذیت می‌شود، این‌ها اهل جهنم هستند، کسانی که وقتی مصیبت می‌بینند و مشکل پیدا می‌کنند، با مشکلات بد برخورد می‌کنند. ابتدا که یک ذره گرسنگی کشید، می‌گوید برای این‌که گرسنه نشوم ربا می‌گیرم، رشوه می‌گیرم، دروغ می‌گویم، گناه می‌کنم، معصیت می‌کنم تا به جایی که حتی حاضر هستم انسان‌ها را بکُشم! این‌ها ظالمین هستند، این‌ها کسانی هستند که در آن حرکت از میدان راه آهن تا تجریش هر چه مصیبت دیدند، ناراحت شدند، عکس‌العمل بد و نامناسب نشان دادند، بالاتر که می‌روند بدتر می‌شود، چرا؟ چون “الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ” این‌قدر عذاب می‌بینند تا بفهمند فایده ندارد، گاهی مواقع هم میلیاردها سال در جهنم می‌مانند! بالاخره جهنم ابدی است، تا ابد هم این بخواهد بماند می‌تواند بماند، هر وقت عصبانی شد، هر وقت در مقابل مشکلات داد زد و بدوبیراه گفت، بدتر می‌شود. لذا در آیه قرآن نشان می‌دهد و روایت هم هست که بعضی‌ها در جهنم به جای این‌که بگویند خدایا ببخش، بدوبیراه می‌گویند و این‌ها باز بدتر در جهنم فرو می‌روند! این‌ها کسانی هستند که در مقابل مشکلات رفتار نامناسب نشان می‌دهند و طبق “إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ” آن‌قدر او را گوش‌مالی می‌دهند تا خودِ او خسته شود و برگردد و اگر تا ابد هم برنگردد تا ابد این بلا سر او هست. اما “لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ“مؤمن آن کسی است که وقتی به چهارراه اول رسید و اهانت دید، هیچ نگفت، صبر کرد و فهمید که امتحان است و هرچه پیش رفت، همین‌طوری صبور بود، این فرد امتحان می‌شود، اگر قبول شد به درجات بالاتر می‌رود، درجه بالاتر چه کسانی هستند؟ “لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَهٌ” یعنی می‌گویند اگر به چهارراهی رسیدی و کسی به تو اهانت کرد ولی تو هیچ نگفتی و در واقع بعد از این‌که صبور بودی و امتحان پس دادی، چهار راه اول یک سکه، چهارراه دوم مضاعف دوتا سکه و … مدام درجه تو بالاتر می‌رود، این آدم نه تنها از بلا استقبال می‌کند و مثل آن قبلی نیست که با بلا فقط باید امتحان بشود بلکه درجه می‌گیرد، این آدم از چه استقبال می‌کند؟ از بلا، “البَلاءُ لِلوَلاء” بلا برای اولیاء است، این‌ها چون می‌دانند هر چه ببینند و هر چه جلوتر بروند بهتر است، از مصیبت‌ها اصلا ناراحت نمی‌شوند. عارفی گفت من به جایی رسیده‌ام که از خدا به جای سلامتی، بیماری می‌خواهم، از خدا به جای پول فقر می‌خواهم، از خدا به جای زندگی، مرگ می‌خواهم، چرا؟ چون پشت سر این‌ها آن درجه را دیده و مدام درجه می‌گیرد. عرفای بزرگی بوده‌اند و به این مقام‌ها رسیده‌اند. اما مقام اولیاء بالاتر است “وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَه” کرامت یعنی چه؟ یعنی همان مقام خاصی که کنار عرش خداوند و کنار پیامبر و اولیاء باشند. دقت فرمودید؟ این بلا این‌طوری است، مصیبت‌ها این‌طوری است، همه ما  در این دنیا برای مصیبت دیدن و بلا دیدن آمده‌ایم.

عده‌ای پیش امیرالمومنین رفتند، امیرالمومنین مریض بود و حالشان بد بود، گفتند در چه حالی هستید؟ گفت: “فی شَر” یعنی در حال بدی هستم. یکی گفت آقا از شما بعید است، شما جزء اولیاء و عرفا هستید، عرفا همه چیز را خوب می‌بینند شما چرا بد می‌بینید؟ فرمود که خداوند فرموده «وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهً»[۴] ما شما را با خیر و شر آزمایش می‌کنیم، من هم الان در حال شر هستم ولی در این حال شری که هستم و در مقابل این شر رفتار مناسبی انجام می‌دهم، کفر و بدی نمی‌گویم، برای نجات خودم دیگران را نابود نمی‌کنم، حقوق مردم و حقوق خدا را پایمال نمی‌کنم، این همان رفتار مناسب است.

بر خوان غم، چو عالمیان را صَلا زدند             اول صلا به سلسله‏ى انبیا زدند [۵]

این داستان‌ها و مثال‌هایی که گفتم برای این‌ است که به ذهن شما نزدیک بشود و بدانید مصیبت‌ها برای ساخته شدن ما است. اگر در مقابل مصیبت‌ها رفتار بد و نامناسب به خرج بدهیم برای ما بدتر می‌شود و این برای ادب ما است و هر چه رفتار بدتری نشان بدهیم، خیال نکنیم خوب می‌‌شود! فرد خیال می‌کند تا یک ذره مشکلات مالی به سر او آمد، دوتا رشوه بگیرد، دوتا زیرمیزی بگیرد، دوتا اختلاس کند، دوتا چاپلوسی کند، یک پستی بگیرد و یا حقی را ناحق کند از این مشکل نجات پیدا می‌کند، نه، به مشکل و عذاب بالاتری می‌رسد و در حال سقوط است. اما رفتار مناسب این است که بگوید اگر مشکل دارم یا  فقر دارم، عیب ندارد با فقر می‌سازم و گناه نمی‌کنم و صبور هستم تا امتحان خود را پس بدهم، خدایا تمام عالم هم این‌جا و در این کشورِ دشمنان تو تمام شکنجه‌ها را هم به من بدهند من یادم نمی‌رود که تو را دوست دارم و به خاطر تو آمده‌ام و ثابت می‌کنم که من در دوستی خودم مخلص هستم، مرا می‌برند و به قول یکی از دوستان ان‌شاءالله شهید می‌شوم.

شهید نه به معنای این‌که کشته بشوید به معنای این‌که شاهد عالم و داستان عالم می‌شوید و حقایق را به چشم می‌بینید. این‌ها داستان نبود که من گفتم این‌ها مثل بود برای این‌که برای ذهن شما جا بیفتد و الّا آیات و روایات در واقع این حقایق را به یک صورت دیگر بیان می‌کنند.

من آخر این جلسه به ذهنم رسید که همین الان مُتیمِّن کنم به ابتدای دعای ندبه “الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُکَ فِی أَوْلِیَائِکَ الَّذِینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دِینِکَ إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِیلَ مَا عِنْدَکَ مِنَ النَّعِیمِ الْمُقِیمِ الَّذِی لا زَوَالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّهِ” می‌گوید: خدایا تو اولیاء خودت را که به این دنیا فرستادی، قبل از این‌که به آن‌ها مقام‌های بالا بدهی، با آن‌ها شرط کردی که شما به دنیا می‌روید ولی در این دنیا باید زاهد باشید و آن‌ها این شرط را عمل کردند، وقتی این شرط را عمل کردند “وَ قَرَّبْتَهُمْ” آن‌ها را جزء مقربین درگاه خودت قرار دادی “وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِیَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِیَّ” .

بزرگترین و مهم‌ترین امتحان چیست؟

بزرگ‌ترین و مهم‌ترین امتحان چیست؟ شناخت اولیاء خدا، بزرگ‌ترین امتحان و مهم‌ترین است. لذا شما که به کانون علم و دین می‌آیید، دوستان ما برگه‌هایی به اسم دفترچه‌های رشد به شما می‌دهند و می‌گویند که شما باید آن را پر کنید. یکی از موارد موجود در دفترچه این است که بروید و با اولیاء و علما مناظره و مصاحبه کنید و اولیاء را بشناسید. هر کس بتواند یک یا دوتا از اولیاء خدا را شناسایی کند در زندگی خود موفق شده است و شرایط رسیدن به خدمت امام زمان را پیدا می‌کند. شرایط رسیدن به خدمت امام زمان این است که بتوانی امام زمان را بشناسی و برای این‌که امام زمان را بشناسی باید بتوانی اولیاء امام زمان را بشناسی. ولی‌شناسی بزرگ‌ترین امتحان است. لذا یکی از ادله‌ای که می‌گویند چرا در قرآن اسم امیرالمومنین صریحا نیامده است، به خاطر همین است که اصلاً امتحان شما این است که باید بروی و ولی را بشناسی، اسم نمی‌دهد بلکه مشخصات می‌دهد، باید بروی و بگردی و پیدا کنی. این گشتن و پیدا کردن اولیاء خدا یکی از امتحان‌های بسیار بزرگ است که ان‌شاءالله همه شما یعنی شیعیان در این زمینه موفق شده و خداوند به همه توفیق بدهد.


[۱]–  26 سوره بقره آیه

[۲] مولوی

[۳] بحار الأنوار، ج ۶۴، ص ۲۳۵

[۴] – سوره انبیاء، آیه۳۵

[۵] –  محتشم

درباره ی n.majd

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *