در عرفانهای موجود رسمی و عرفای رسمی اسلامی گاهی مواقع کلماتی به کار برده شده و بعضی تعبیراتی دارند که مُوهِن این هست که انسان در ذات خدا فانی میشود و خدا میشود. ظاهرش اینطوری است ولی درواقع وقتی مسئله باز شود و تشریح و تفسیر شود، مشخص میشود که آنها این حرف را نمیزنند، عرفای بزرگی مثل مرحوم امام، مثل دیگر عرفای بزرگ این را نمیگویند ولی طوری صحبت میکنند که وقتی میگویند فناء فِی الله منظور فناء در نور خدا است نه در ذات خدا یعنی انسان در تجلی خدا فانی میشود و البته آنجا مقاماتی هست و صحبتهایی هست. در مرتبه فنا در تجلی خدا نیز انسان بینهایت میشود ولی بینهایت نسبی نه بینهایت مطلق. خداوند بینهایت مطلق است، ذات خداوند بینهایت مطلق است، انسان بینهایت نسبی میشود یعنی در صفات و اسماء الهی تکامل پیدا میکند و حدّ او از بین میرود و در آنجا حدّی نخواهد داشت ولی در فعل، در نور خدا، در تجلی خدا نه در ذات خدا.
ادامه نوشته »ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند ۱۴ ۴ ۱۴۰۱
بنابراین انسان برای شناخت خداوند باید دقت داشته باشد که نمیتواند ذات خداوند را بشناسد، تنها چیزی که میتواند از خداوند بشناسد افعال و صفات او است. علم در وجود ما عارضی است، نبوده و آمده و بعد هم از بین میرود ولی در مورد خداوند اینگونه نیست. علم خداوند جزء ذات خدا است! نه که خدا جزء دارد، نه که خدا یک ذاتی است که علم دارد. علم خودِ خدا است مانند علم است، خداوند هستیاش علم است بنابراین انسان در علوم ذاتی خدا از علم ذاتی خدا هم نمیتواند سردربیاورد تنها علم فعلی او برای انسان قابل فهم است. حیات جزء ذات خداوند است، خدا اینطور نیست که یک موجودی بوده که زنده نبوده بعد زنده شده، حالا مثلاً زندگی او ابدی است، نه، حیات جزء ذات او است، ذات خدا حیات است یعنی از ذات او جداشدنی نیست.
ادامه نوشته »تقسیمبندی انسانها ۳۱ ۳ ۱۴۰۱
به طور کلی از جمعبندی آیات سوره حمد و روایات این مطلب به دست میآید که مردم دو گروه هستند: یک گروه انعمت علیهم و یک گروه غثاء یا همان همج الرعاع. به عبارت دیگر یک گروه کسانی هستند که مورد انعام خدا قرار دارند و یک گروه انسانهایی هستند که در حد پایینترین موجودات قرار میگیرند و از حیوانات هم پستتر هستند. انعمت علیهم خود به دو گروه تقسیم میشوند؛ عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاه؛ همج الرعاع نیز به دو گروه تقسیم میشوند؛ مغضوب علیهم و ضالین.
و به جای همجالرعاع میفرماید: غُثاء، یعنی همین خار و خاشاک و علفهای ریزی که روی آب هستند. خب این خیلی خطرناک است الان هر کس به خودش نگاه کند اگر عالم ربانی است که خوش به حالش، اگر عالم ربانی نیست ولی زیر نظر یک عالم ربانی زندگی میکند باز هم خوش به حالش بالاخره نجات پیدا میکند، اما اگر هیچ یک از این دو نیست، به او مدالی میدهند به نام همج الرعاع و غثار.
ادامه نوشته »تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفانها ۲۴ ۳ ۱۴۰۱
بنابراین دو نوع علم وجود دارد؛ یک نوع علمی که برای انسان است و برای او کمال است و برای خدا کمال نیست. انسان خداوند را تسبیح و تقدیس میکند، تفاوتشان چیست؟ تفاوتشان در این است که در تسبیح صفات عیب و نقص را از خداوند دور میکنید و سلب میکنید. اما یک موقع هست که شما صفات کمالیه را از خدا میگیرید یک صفتی که منشأ کمال است مثل علم، اما کمال نسبی، برای مخلوق کمال است برای خدا کمال نیست. به عنوان مثال اگر انسان استاد خیلی خوبی داشته باشد که در طول زندگی همراهش باشد، این کمال است زیرا یک دارایی است و هرگاه کسی دارای چیزی بود یعنی یک کمالی دارد. اما همین داشتن استاد برای خدا نقص است پس آنگاه که یک صفت کمالی از خدا گرفته میشود، به آن میگویند تقدیس.
ادامه نوشته »عرفان مقربین سیر و سلوک را در بستر یقین میداند.۱۴۰۱/۰۳/۱۰
در سخنرانی این متن؛ مراتب یقین و رسیدن به یقین اولیه بهطور مختصر بیان شده است. هر مکتبی، برای رشد انسانها روی یک موضوعی کار میکنند؛ یکی روی تقوا، یک روی اخلاص، یکی روی عبادت و... عرفان روی یقین کار میکند، چون یقین اگر زیاد شود همه آنها همراهش میآید. همۀ آنها همراهش میآید. یقین اگر زیاد شود اخلاص میآید. یقین اگر زیاد شود عمل صالح میآید. یقین اگر زیاد شود ایمان میآید. یقین اگر زیاد شود تقوا میآید. این یقین خصلت مهمی است که ما در روایت داریم که میفرمایند: اول اسلام و بعد از اسلام، ایمان است و خداوند هیچچیز در بین بنی آدم کمتر از یقین پخش نکرده است. اگر یقین انسان زیاد شود؛ رشد روحی انسان به سرعت بالا میرود و انسانی که روحش رشد کرده است و حقیقتش متجلی شده است، این انسان به سنخیت با انسان کامل یا همان ولیالله اعظم سلامالله علیه، میرسد و مهمترین خصلتی که در این انسان ایجاد میشود، یقین است.
ادامه نوشته »